فوتبال مختلط و « براندازی نرم درایران»
پسرخاله مادرم در حالی که گریه می کرد و به سروکله اش می زد آمد پیش من، و در حالی که هق هق می کرد، گفت، لقمان، بیچاره شدیم. گفتم خبر مرگت باز چی شده! باز این پراید بی صاحب رو که قرض گرفتی بری مسافر کشی زدی به در و دیوار! پسرخاله مادرم که هم چنان گریه می کرد گفت کاش زده بودم و خودم هم از بین می رفتم، ولی نه، می دونی چیه! آخرزمان شده است! ووقتی که دید بروبر نگاه می کنم، با تشر گفت مگر خبر نداری دخترها و پسرها با هم فوتبال بازی کردن. گفتم خوب کردن که کردن، به تو چه مگر تو فضولی،.....
0 Comments:
Post a Comment
<< Home