تلخ نویسی های لقمانعلی:

Wednesday, May 02, 2012

من وعمه خانم و آقای حداد عادل

به عمه خانم گفتم آقای حداد عادل فرمودند « ملت ایران ۱۵ اردیبهشت یک قدم مردانه دیگر بردارد» عمه خانم گفت گه  خورد مرتیکه خر... من که دول و خایه ندارم قدم مردانه را با چی وردارم!

|

Monday, October 24, 2011

نامه معمر قذافی به بشار الاسد

برادرمکرم بشارالاسد پادشاه کشور برادر سوریه
باعرض سلام و تهنیت بسیار، اگرچه تن و بدنم هم چنان درد می کندوبا وجود این که به اندازه سه چارک قرص های آسپرین خورده ام ولی از چوب هائی که به سرم زده اند هم چنان سردرد دارم ولی دیدم وظیفه انسانی و اسلامی من حکم می کند که این چند کلمه را برای آن برادر مکرم بنویسم. من از سرنوشت بردار مکرم- عالیجناب چاشسکو و عیال مربوطه- درس عبرت نگرفتم چون اگر گرفته بودم دلیلی نداشت که مردم لیبی را موش و حلزون بنامم. من دراین 42 سال همین خدا را که چند بلوک آن ورتر ساکن است، شاهد می گیرم که هدفی غیر از سرفرازی لیبی نداشتم. می خواستم لیبی هم مثل سوئیس بشود. به همین خاطربود که برخلاف سنت اعراب و اسلام عزیز همه محافظان خودم را ازمیان دختران جوان انتخاب کردم که هم حافظ بالاتنه من باشند و درصورت نیاز برای برآوردن نیازهای پائین تنه هم مفید باشند. حالا اگر این وسط خواستند چند نفر را بکشند، خوب بکشند، آسمان که به زمین نمی آید. الاخی بشار عزیز، من اشتباه کردم که به حرف مشاورانی گوش دادم که فقط پول نفت را ازمن می گرفتند که این گونه خرم بکنند و من برای این 42 سال نه انتخاباتی داشتم مثل انتخابات ایران که صددرصد بلکه دویست درصد آزاد است و ساخت داخل که هیچ کشور امپریالیستی درآن کوچکترین نقشی ندارند. غیر از آخوند جنتی که اززمان آدم ابوالبشر این مسئولیت را داشته که هم چنان به وظایف خود عمل می کند. دیروز به تصادف عزرائیل را دراین نزدیکی دیده بودم سلام و احوال پرسی کرد و گفت راستی معمر، تو کسی را نمی شناسی که بتواند جان این آخوند را بگیرد. تا حالا 83 بار ذات اقدس باریتعالی دستوردادند که بروم و جانش را بگیرم و من رفتم و دست خالی برگشتم. نمی دانم کجا مخفی شده بود. تازگی ها دیدم که خداوند به جبرئیل فرمودند که یک آگهی به روزنامه های بهشت و جهنم بده برای استخدام یک عزرائیل جدید، چون این مردک تا کنون چندین بار روی مارا زمین انداخته است. باری، داشتم از لیبی می گفتم، نمی دانم کدام بی ناموسی توی کله من انداخت- آخ گفتم کله، باز سرم درد گرفت- که مطبوعات مال فرنگی هاست و به همین خاطر من هم گفتم الله بالله مطبوعات بی مطبوعات مگر درزمان یپغمیر اکرم سلام الله علیه مطبوعات بود که حالا باشد. برای همین مطبوعاتی نبود حالا آزاد و غیر آزادش بخورد توی فرق سرخودم که الان خیلی هم درد می کند. هرکس هم اگر زبان به انتقاد گشود دستور دادم ببرندشان و بلائی به سرشان بیاورند که دیگر از این شکرهای زیادی نخورند. الان که به گذشته نگاه می کنم می بینم که احتمالا زندگی چند ساله در چادر، و نحوه عذا خوردن من مثل این که مرا مخبط کرده بود. مبادا تو هم همین کارهای مرابکنی! من همه این سالها با شیر بز و دنبلان شتر روزگار گذراندم. درزیر چادر خوابیدم حتی درحیاط شانزه لیزه هم چادرزدم ولی الان می بینم که ای کاش به جای این کار این عقل نداشته ام را بکارمی انداختم و می فهمیدم که دنیا تغییرکرده است. الان دیگر دوره فیس بوک و تویترو از این مزخرفات است. هرچه این سیف الاسلام بیچاره خواست برای من صفحه فیس بوک درست کند من به او گفتم پسر قباحت دارد. برو پی کارت. تو چیکارداری به این مسایل، برو دانشگاه لندن، پولی بده شاید به تو یک مدرکی دادند که بتوانی از مزایای قانونی اش استفاده بکنی. او اگرچه این پند مرا به گوش گرفت ولی تا همین پریروز می گفت بیا د رتویتر برای سربازان وفادار پیام بده. راستی اگر آمد پیش تو مبادا پسش بدهی به این رهبران القاعده و تروریست ها که برمملکت من حاکم شده اند....
ببخشید، یادم رفت که من الان کجا هستم و درهمین یکی دوروزه برمن په رفته است!
خلاصه کنم بشار تا دیرنشده اگراززندگی چائوشسکو و عیال و حتی شاه ایران عبرت نمی گیری، چون آنها عرب نبودند، حداقل از زندگی من عبرت بگیر . آخر نمی دانی که این مادرقحبه ها وقتی جری می شوند خیلی جری می شوند. حتما تاکنون فیلمش را هم دیده ای هرچه التماس کردم به تخم شان هم نگرفتند. خلاصه تا دیر نشده، ژستی بگیر و هم عفو عمومی اعلام کن و هم به جای کشتن مردم دستور بده به ممیزان و سانسور چیان حکومتی روزی ده ضربه شلاق بزنند. به هرکس که حزب درست کند، یک شغل نان و آب داربده و بگو به ده نفر اول که حزب درست کنند، هرکدام یک خانه مجانی هم می دهی. خلاصه دیگر چه سفارش بکنم. یک دفعه دیگر این آخرین فیلم مرا نگاه کن و بعد دست از کله خری بردار. مگر این که تو هم بخواهی بیائی اینجا پیش من.
راستی بشار عزیز چون سردرددارم نمی توانم برای دوستان دیگر هم نامه جداگانه بفرستم. خواهش می کنم وقتی نامه را خواندی با پست سفارشی آن را بفرست برای سید علی خامنه ای که نمی دانم الان درکجا تهران ساکن است. برای ملک عبدالله هم بفرست ولی لازم نیست برای ملک فهد بفرستی. من هیچ وقت از آن مردک با آن ریش بزی مسخره اش خوشم نمی آمد
دیگر چه سفارش بکنم...
برادرت
معمر قذافی

|

Monday, July 11, 2011

بسیج دانش آموزی بازنشستگان!

عمه خانم گف تو این مملکت همه چی دیده بودیم غیر از سازمان بسیج دانش آموزی بازنشستگان و پیروپاتال هائی مثل خودم!

|

Thursday, July 07, 2011

آقای دانشجووفروش آخرت!!

پرسیدم عمه خانم نظرشما درباره دانشجو چیه؟
گفت دانشجو قبل از هرچیزباید درس و مشقش رو درس انجام بده و بعد...
گفتم ولی عمه خانم دانشجو وزیرعلوم عالی را می گم!
با نگاه عاقل اندرسفیهی به من عمه خانم ادامه داد اگر این مردک هنوز دانشجوئه پس چطوری شده وزیر علوم عالی!
گفتم عمه خانم دانشجو نیس او را چند سال پیش از دانشگاه بیرون کرده بودن
گفت دیگه بدتر... داستان ناصرالدین شاه را با یکی ازدرباری ها شنیدی
گفتم نه
گفت یک روز ناصرالدین شاه ازبادمجان خیلی تعریف کرد، وزیره درحالی که دو لاراس می شد گفت قبله عالم درعالم هیچی بهتر از بادمجون نیست.
یک هفته بعد ناصرالدین یک شکم سیر کشک بادمجون خورد و آن قدر نفخ کرد که داشت می ترکید. خیرسرش هرچی هم می گوزید ولی هم چنان دل درد داشت. شروع کرد به بادمجون بدوبیراه گفتن. وزیره هم چند تا فحش چارواداری گذاشت روش و تحویل شاه داد. ناصرالدین شاه که هم چنان دردشکم اذیت اش می کرد گف مرتیکه خر منو دست انداختی... چند روزپیش گفتی درهمه عالم هیچی بهتر از بادمجون نیس و حالا به بادمجون فحش خواهر و مادر میدی... وزیره درس مثل همین آقای دانشجو لبخند زد و گف قبله عالم من نوکرشما هستم نوکر بادمجون که نیستم....

|

Tuesday, July 05, 2011

آقای خامنه ای و دیگ زودپز!

پرسیدم عمه خانم نظرشما درباره آخرین نطق آقای خامنه ای چیه؟
گف هیچ
گفتم عمه خانم مثل آقای خمینی جواب می دی!
گف نه بابا جون به خمینی چیکاردارم! آقای خامنه ای منو یاد دیگ زودپز میندازه
با قیافه حق به جانب پرسیدم دیگ زودپز!
عمه خانم گف آره جوون وقتی آتش زیرکونش بیشتر می شه با صدای بلندی تری زرزر می کنه....

|

Sunday, July 03, 2011

گوشت جن و شیطان!

نشون به اون نشون که ما الان 6 ماهه هرچی زورزدیم نتونسیتم دو تا کلمه طنز و هزل و خلاصه خنده دار بنویسیم. یعنی روی هرچی که دست گذاشتیم خودمون دیدیم که خنده مون نمی گیره. فکر کردیم لابد ما هم مثل خیلی ها طنزدونمون ته کشیده وبهتره که مزاحم مردم نشیم. خوب می گین چیکار کردیم هیچی والله نشستیم خدمت عمه خانوم و پشت سر مردم غیبت کردیم. اخبار مملکت رو خوندیم و جایتون خالی خندیدیم البته بعضی وقتا هم خیلی عصبانی شدیم یادمون اومد که تو این ده سال گذشته چقدر از نویسنده های رسمی و غیر رسمی و مجاز و غیر مجاز به طالبان گیر داده بودن و چقدرهی به ما می گفتن شما غرب زده ها نمی فهمین مگه می شه کسی تو ایرون ادای طالبان رو دربیاره! اگر کسی این کاررا بکنه حتی ملاهای قم اونو با تخم هاش اویزون می کننن. ما هم که گردنمون از مو باریک تر بود هیچ نگفتیم- ای خاک براین دهن مون!- حالا رسیدیم به تفکیک جنسیتی دانشگاهها... بعد هم لابد باید خیابونا را تفکیک جنسی بکنن.

والله به همان حضرت عباس قسم، قصد توهین و بی احترامی به هیچ کس و به هیچ جیزو ندارم. خودم دین و ایمون ندارم ولی این که بقیه چیکار می کنند فضولی اش به من نیامده ولی یک سئوال دارم: ازدوتاو نصفه آدمی که این صفحه را می خونن خواهش می کنم راهنمائی کنن آیا شما دین و مذهبی می شناسین که این همه دربند لای پای آدمیزاد باشه...

اگرازخوندن این یادداشت بنده پس از 6ماه غیبت اوقات تون تلخ شد، لطفا برین اینجا:

|

Tuesday, December 14, 2010

یبوست مغزی!

ازعمه خانم نظرش را درباره عزل آقای متکی پرسیدم. زد زیر خنده گفتم چرا می خندید! گفت عزل! کدوم عزل! متکی عزل نشده بلکه با خواهش دولت سنگال که هزار ویک مشکل دارد قرار شد برای مدتی بشود وزیرامورخارجه سنگال و با حفظ سمت درضمن نماینده آقای احمدی نژاد باشد برای مدیریت افریقا! گفتم عمه خانم ما راکاشتی! گفت نه والله آقای احمدی نژاد برای مدیریت جهان خیز برداشته و همین روزها چند تا نماینده دیگرهم به چهارگوشه جهان اعزام خواهد کرد. ازسوی دیگرعلما و بزرگان حوزه علیمه قم مثل آیت الله جوادی آملی هم درحوزه های دیگر تهاجم را شروع کرده اند... پرسیدم در کدام حوزه؟ عمه خانم گفت درحوزه یبوست مغزی!

|

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com