حقیقت مثقالی چند؟
رفتم جلوی آئینه ریشم را بزنم.تنها بودم با آئینه ای که ترک داشت. چرایش را نفهمیدم ولی با خودم حرفم شد و چیزی نمانده بود با خودم دست به یقه بشوم. با این که هیچ چیزم به الفنون ( به قول سید ابراهیم نبوی) شبیه نیست نمی دانم چرا یک مرتبه فکر کردم تصویری که درآئینه است الفنون است. نتوانستم خودم را کنترل کنم. سرخودم که فکر می کردم الفنون هستم داد کشیدم: خوب مردک! تو که می خواستی این جوری زه بزنی پس برای چی 4 سال جان مردم را درشیشه کردی و همه امور مملکت تحت الشعاع این بلاهت تو قرار گرفت.هی رفتی بالای منبر که اگرشما هم مارا« تحریم » نکنید ما خودمان، خودمان را « تحریم» می کنیم ولی الان برای این که یک قطع نامه دیگرکه قراربود ارزشی نداشته باشد، صادرنشود داری دول و خایه همان امریکائی که « هیچ غلطی نمی تواند بکند» را می مالی و می لیسی! خوب مرتیکه! مگر مرض داری بیخودی شعار می دهی! آیا نمی دانستی آنی که هیچ غلطی نمی تواند بکند تو هستی نه بقیه دنیا. یادت هست می گفتی با ما از « تعلیق» حرف نزنید که فشار خونمان بالا می رود. ولی مردک الان هم تعلیق را قبول کردی و هم پذیرفتی روسها و فرانسوی ها « غنی سازی» بکنند و تو درایران- اگرجرئت بکنی و از پناهگاه خیابان پاستور بیرون بیائی- بروی بالای منبر و سینه بزنی که « انرژی هسته ای حق مسلم ماست»! آخر گور به گور شده اگر این مشکل به همین سادگی قابل حل بود پس دراین 4 سال داشتی شکر کدام مبال را می خوردی و این هم زر زیادی زده بودی و این همه هم برای کشور خرج و مصیبت تراشیدی! الهی همان ذوالفقار دو سر علی بخورد به کمرت که مردم و اقتصاد مملکت را با همین زرهای زیادی به خاک نشاندی. 4 سال تمام به قول قلم به مزدهائی که در نشریات و رسانه ها دولتی دردفاع از این روان پریشان تو قلم می زنند، مثل یک کوه غریدی و حالا با 4 سال « درد زایمان» یک موش نحیف زائیدی... مرده شور ریختت را ببرد بد ترکیب! این شاهکار که این همه هزینه لازم نداشت.
سرگرم بگومگو با خودم بودم که دستم لرزید و صورتم را بریدم. گوئی که از خواب پریده باشم دیدم نه، کسی نیست. خود خودم هستم و و دربرابرم آئینه ای که ترک دارد.
فقط دلم می خواهد دستم به الفنون می رسید و از او می پرسیدم با این همه دروغ و تقلب و ریا: « حقیقت مثقالی چند؟»
Labels: تلخ نویسی جدی
0 Comments:
Post a Comment
<< Home