برای قاضی مرتضوی:
این روزها به هر سایتی که سر می زنید می بینید در باره اکبرگنجی مطلب نوشته اند. من یکی که نمی فهمم برای چی؟ بعضی ها البته می گویند که گنجی مگر چیکار کرده! و عملا همان حرفهای قاضی مرتضوی را تکرار می کنند که گنجی در زندان دارد فندق و پنیر هلندی می خورد و شما بیخود از اعتصاب غذای او حرف می زنید. حتی « گزارش پزشکی» هم منتشر کرده اند و معلوم شد که مسئله این بود که گنجی اضافه وزن داشت و با این غذا نخوردن سی وچند روزه تازه همه چیزش « عادی و طبیعی» شد. من دیدم که این قاضی مرتضوی، خیلی «مظلوم» افتاده هیچ کس برای او مطلبی ننوشت و شعری نسرود. برای این که، « عدالت» رعایت بشود، من اگرچه شاعر نیستم ولی با کمک سهراب سپهری که شاعر بود، شعر زیر را نوشته ام که به شما تقدیم می کنم.
برای قاضی مرتضوی
حقیر بود
و از اهالی دیروز بود
و با تمام افق های بسته نسبت داشت
و لحن آب و زمین را که هیچ
که لحن آدم را، هیچ نمی فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان
یک کابوس
و پلک هایش
مسیر نبض شکنجه و شلاق را
به ما نشان می داد
و دستهایش
هوای گند ولایت را
به روی چهره ما می پاشید
به شکل مردن خود بود
و دل تباه ترین انحنای قلب خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه باریدن
در اشک چشمهای خودش یا ما
غسل کرد و روضه جنابت خواند
و او به سبک اره برقی
میان شاخه های درختان سدر
منتشر می شد
همیشه مرگ درختان میوه را
آرزو می کرد
و ازادی را
به پشت پنجره ابر گره می زد
برای ما هرشب
نماز تیره وحشت را
صریح و بی غلط می خواند
ولی نشد... هنوز هم نشده ست
که روی تخت خواب مرده شور خانه ی ری
ببینیمش...
و بعد
به پشت حوصله نورها درازکشیم
و هیچ گاه
دوباره هیچ نیندیشیم
که لنگه کفش قاضی بی وجدان
دو باره روی گیج گاه ما و شما
نماز مرگ بخواند...
بیا دعا بکنیم...
که روی تخت مرده شور خانه ی ری
ببینیمیش......
حقیر بود
و از اهالی دیروز بود
و با تمام افق های بسته نسبت داشت
و لحن آب و زمین را که هیچ
که لحن آدم را، هیچ نمی فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان
یک کابوس
و پلک هایش
مسیر نبض شکنجه و شلاق را
به ما نشان می داد
و دستهایش
هوای گند ولایت را
به روی چهره ما می پاشید
به شکل مردن خود بود
و دل تباه ترین انحنای قلب خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه باریدن
در اشک چشمهای خودش یا ما
غسل کرد و روضه جنابت خواند
و او به سبک اره برقی
میان شاخه های درختان سدر
منتشر می شد
همیشه مرگ درختان میوه را
آرزو می کرد
و ازادی را
به پشت پنجره ابر گره می زد
برای ما هرشب
نماز تیره وحشت را
صریح و بی غلط می خواند
ولی نشد... هنوز هم نشده ست
که روی تخت خواب مرده شور خانه ی ری
ببینیمش...
و بعد
به پشت حوصله نورها درازکشیم
و هیچ گاه
دوباره هیچ نیندیشیم
که لنگه کفش قاضی بی وجدان
دو باره روی گیج گاه ما و شما
نماز مرگ بخواند...
بیا دعا بکنیم...
که روی تخت مرده شور خانه ی ری
ببینیمیش......
0 Comments:
<< Home