غزلقصیده انتخابات (1)
دوستی لطف کرده این سروده را برای من فرستاد تا بخوانم. خواندم و با اجازه اش- اگر چه اندکی بیات است- ولی می گذارمش در اینجا که شما هم بخوانید.
الف. برزو
مجلس هفتم به واقع تازه است و نوبر است
انتخاباتش به دست رهبر است
مردوزن، پیروجوان بی کاره اند
صاحب قدرت در اینحا منبر است
ممد است و خنده هایش خنده دار
حرف آخر در دهان اکبر است
مهدی مجلس نشین امیدوار
مملکت جولانگه رجاله های بربر است
ریش تا زانو، زبان تا کوه قاف
عقل شان گوئی که عقل عنتر است
شیخ ما می آید و افسانه می بافد بهم
قصه تکراری اش را از بر است
قرن ها این قصه ها را گفته اند
مردمان علاف، اما قصه گو خود سرور است
رای مردم حرف مفتی یاوه است
یاوه تر از رای مردم، گفته های رهبر است
واعظ مشهد به داد حضرت رهبر رسید
گرچه این واعظ ز رهبر بدتر است
انتخابات زمان شاه بد بود وپلید
انتخابات کنونی بد، یک کمی هم بدتر است
آن زمان ساواک بود و رکن 2
این زمانه کارهادر دست این ماموت های منتر است
چشم نا بینا، زبان پرگو و دست
کج، گوش این ماموت ها از دم کر است
روی شان رونیست، روی سنگ پاست
سنگ پا رویش به میزان زیادی کمتر است
آی مردم! حکمت دین است این؟
انتخابات شما در دست شش تن ابتر است
ابلهان یک جا نشسته مثل ماری روی گنج
مغز این ماموت ها اندازه مغز خر است
مغز خر گفتی حدیث تازه ام آمد به یاد
این حدیث تازه، ازنوبر کمی نوبر تر است
عنتر و منتر نه اینانند، ما منگیم و کور
یک دو قرنی می شود خوراکمان مغز خر است
آن رژی مان، ریش مان دست حسن[2]
مجلس اول چو این یک، زیر دست منبر است
ممد[3] است و بهبهانی، شیخ نوری، کاظم[4] است
آن زمان دور هم ما بارمان، بار خر است
من نفهمیدم چرا هرگز نفهمیدیم ما
هرکه این باشد که ما هستیم، خاکش برسر است
انتخاباتی چنین بی حاصل و بی فایده
لایق ما نیست این، شایسته آن ابتر است
کو نشسته در جماران یاوه می بافد به هم
مملکت تنها نه بی در، مملکت بی پیکر است
گرنبود این گونه این کشور که ما داریم دوست
پس چرا جولانگه رجاله های بربر و مشتی خر است
یاوه می بافد که من فرمان بر امر خدام
این خدا، ای یاوه گو چوب وچماق اش بر دراست
یاوه گو البته با امر خدا فرمان دهد
تا چماق حزب حق، ای مردم عاقل شما را بر سر است
گر خدا این است من لامذهبم
این خدا ابلیس را هم والداست و مادراست
ونکوور
4 فوریه 2004
[1] با اجازه شاعر گرامی آقای خوئی
[2] حسن آشتیانی
[3] محمد طباطبائی
[4] کاظم یزدی
مجلس هفتم به واقع تازه است و نوبر است
انتخاباتش به دست رهبر است
مردوزن، پیروجوان بی کاره اند
صاحب قدرت در اینحا منبر است
ممد است و خنده هایش خنده دار
حرف آخر در دهان اکبر است
مهدی مجلس نشین امیدوار
مملکت جولانگه رجاله های بربر است
ریش تا زانو، زبان تا کوه قاف
عقل شان گوئی که عقل عنتر است
شیخ ما می آید و افسانه می بافد بهم
قصه تکراری اش را از بر است
قرن ها این قصه ها را گفته اند
مردمان علاف، اما قصه گو خود سرور است
رای مردم حرف مفتی یاوه است
یاوه تر از رای مردم، گفته های رهبر است
واعظ مشهد به داد حضرت رهبر رسید
گرچه این واعظ ز رهبر بدتر است
انتخابات زمان شاه بد بود وپلید
انتخابات کنونی بد، یک کمی هم بدتر است
آن زمان ساواک بود و رکن 2
این زمانه کارهادر دست این ماموت های منتر است
چشم نا بینا، زبان پرگو و دست
کج، گوش این ماموت ها از دم کر است
روی شان رونیست، روی سنگ پاست
سنگ پا رویش به میزان زیادی کمتر است
آی مردم! حکمت دین است این؟
انتخابات شما در دست شش تن ابتر است
ابلهان یک جا نشسته مثل ماری روی گنج
مغز این ماموت ها اندازه مغز خر است
مغز خر گفتی حدیث تازه ام آمد به یاد
این حدیث تازه، ازنوبر کمی نوبر تر است
عنتر و منتر نه اینانند، ما منگیم و کور
یک دو قرنی می شود خوراکمان مغز خر است
آن رژی مان، ریش مان دست حسن[2]
مجلس اول چو این یک، زیر دست منبر است
ممد[3] است و بهبهانی، شیخ نوری، کاظم[4] است
آن زمان دور هم ما بارمان، بار خر است
من نفهمیدم چرا هرگز نفهمیدیم ما
هرکه این باشد که ما هستیم، خاکش برسر است
انتخاباتی چنین بی حاصل و بی فایده
لایق ما نیست این، شایسته آن ابتر است
کو نشسته در جماران یاوه می بافد به هم
مملکت تنها نه بی در، مملکت بی پیکر است
گرنبود این گونه این کشور که ما داریم دوست
پس چرا جولانگه رجاله های بربر و مشتی خر است
یاوه می بافد که من فرمان بر امر خدام
این خدا، ای یاوه گو چوب وچماق اش بر دراست
یاوه گو البته با امر خدا فرمان دهد
تا چماق حزب حق، ای مردم عاقل شما را بر سر است
گر خدا این است من لامذهبم
این خدا ابلیس را هم والداست و مادراست
ونکوور
4 فوریه 2004
[1] با اجازه شاعر گرامی آقای خوئی
[2] حسن آشتیانی
[3] محمد طباطبائی
[4] کاظم یزدی