«یاد بعضی نفرات» به قول نیمایوشیج
جای شما خالی دیشب که عرق سیری خورده بودم در خواب نیمایوشیج را دیدم که با همان کله طاس و چشمهای کم روح ولی صدای خیلی نخراشیده اش به من گفت: مرد خجالت نمی کشی! از سپهری کمک گرفته ای ولی از من کمک قبول نمی کنی برای این که شعربنویسی!
از خواب که پریدم این چند خط را نوشتم.
یاد بعضی نفرات
خسته ام می دارد
شیخ علی نام جمارانی
یزدی مصباح
قوتم می میراند
راه می بندد
کرسی گرم سرایم را
سردمی آید از سردی بهمن دم شان
نام بعضی نفرات
زجر روحم شده است
وقت یک دلتنگی
سوی شان دست اگر دارم من
جرئتم می میرد مثل یک شمع
که به جا مانده در معرض باد
شب الواتی من با این یاد
می شود تیره و تاریک
یاد بعضی نفرات
خسته ام می دارد
از خواب که پریدم این چند خط را نوشتم.
یاد بعضی نفرات
خسته ام می دارد
شیخ علی نام جمارانی
یزدی مصباح
قوتم می میراند
راه می بندد
کرسی گرم سرایم را
سردمی آید از سردی بهمن دم شان
نام بعضی نفرات
زجر روحم شده است
وقت یک دلتنگی
سوی شان دست اگر دارم من
جرئتم می میرد مثل یک شمع
که به جا مانده در معرض باد
شب الواتی من با این یاد
می شود تیره و تاریک
یاد بعضی نفرات
خسته ام می دارد
0 Comments:
Post a Comment
<< Home