تلخ نویسی های لقمانعلی:

Thursday, July 28, 2005

کفش سعید:

کفش هایم کو،
چه کسی بود صدازد: سعید؟
آشنا بود صدا
ولی یادم نیست که کی؟
کفش هایم را
داده ام تا که بشورندش
از خون
خون « زیبا»
بنده منزل در خواب است
و من اما..... بی خواب
و ازبسته ترین پنجره با مردم این شهر سخن می گویم
حرفی از جنس حقیقت نه شنیدم و نه گفتم
چشمهایم دائم عاشق ماهی بود
ماهی و سبزی پلو
ترشی بادمجان
کسی از دیدن یک باغ خراب
مجذوب نشد
هرکسی زاغچه ای را سر یک مرزعه گردن زد
به مقامات رسید
آی! چه کسی بود صدازد: سعید؟
من به اندازه یک دو زاری
دلم می گیرد
وقتی از پنجره می بینم «زیبا»
پای کمیاب ترین نکبت کده روی زمین
عکس می گیرد
چیزهائی هست که نباید عکس گرفت
مثلا مختاری را دیدم که از ذهن خراب
داستان ها می گفت....
پوینده.... و فروهرها را...
و مجید.... آن که معیار شرافت بود
باید امشب چمدانی را که به اندازه تنهائی من جا دارد بر دارم
و به سمتی بروم...
به حلب.... یا که به شام؟
جای دیگر نیست.
به کجا؟
چه کسی بود صدازد: سعید؟
27ژوئیه

|

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com