تلخ نویسی های لقمانعلی:

Friday, May 20, 2005

من میگم اپوزیسیون، تو نگو اپوزیسیون... تو بگو سلمونی...

داشتم بایک دوست قدیمی گپ انترنتی می زدم. یه مرتبه میون زمین و هوا نوشت:
- راستی لقمان، هیچ معلومه که تو سرت به کدوم آخور بنده!
من که یکه خورده بودم، نوشتم
- منظورت چیه که سرم به کجا بنده! من سرم غیر از گردنم به جائی بندنیس مرد حسابی!
دوستم که نمی دانم یکه خورد یا نه، نوشت.
- اگه نیس، پس این چیه ورداشتی نوشتی که مخالفان جمهوری عوضی اسلامی همه شون سلمونی اند! چرا تهمت می زنی! درحالی که من خودم خیلی ها رو میشناسم که سلمانی نیستند. دکترند، مهندس اند، معلم اند، هنرمندند، راننده تاکسی اند، خواربارفروشی دارن، خشکشوئی دارن، پیتزا دلیورمی کنن... می دونی چندشب پیش یه جائی مهمون بودم عباس که تو رو میشناخت می گف، لقمانعلی رژیمی شده چون با حرفائی که می زنه، فقط داره روحیه بچه ها رو خراب می کنه
من که خیلی یکه خورده بودم نوشتم
- والله، رژیمی که خیلی وقته، چون چربی خونم بالاست دکتر گف تخم مرغ و کره و هزارتاچیز دیگه رو نخورم. دیابت هم گرفتم. اونم رژیم خاص خودش رو داره. و اماتو می تونی به من بگی اگر این اپوزیسیون یا مخالف ها سلمونی نیستن پس چرا دارن دائم سر هم دیگه رو میتراشن....
همین موقع برق خونه مون رف و ارتباط من قطع شد...

|

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com