ژل معجزه آسای جنسی-2
بازرفتم سر لینک، دیدم نوشته:
« برای استفاده این ژل را به مدت 1 - 4 دقیقه قبل از انجام عمل جنسی بر روی عضو گذاشته قرار داده و به آرامی ماساژ دهید .این عمل را به مدت 8 الی 12 هفته صبح ها و شب ها برای حصول نتیجه مطلوب ( بزرگ كنندگی و كلفت كنندگی ) انجام دهید . هشدار : این دارو فقط برای مصرف خارجی است . تاكنون هیچگونه عوارض جانبی از مصرف این دارو گزارش نشده است»
آقا یا خانم محترمی که شما باشین. گفتم الحمدالله نه فقط این مشکل من حل شد بلکه خدا خودش بهتر می داند که مشکل چه تعداد آدمهای دیگر هم حل می شود. پیش خودم فکرکردم که بهتر است اول برای مدتی ازاین ژل سحرآمیز استفاده بکنم و بعد راه بیفتم به دنبال طرف. فکرکردم- یعنی به خودم گفتم- به جای « عمل جنسی» خودارضائی می کنم که هم استفاده اش را ببرم و هم این که امتحان کنم که آیا این ژل سحرآمیز کار می کند یا نه. سرتان را با جزئیات نبرم با ترس و لرز کمی از این ژل را گذاشتم سرانگشتان خودم ولی دودل بودم. خدایا خداوندا اگر این حضرات دروغ گفته باشند، من چه خاکی به سرم بریزم! یعنی نه فقط این عجایب 7 گانه اتفاق نیفتد بلکه درست به عکس اش اصلا خارشک بگیرم یا چه می دانم همه تنم کهیر بزند. نمی دانستم به حال خودم بخندم یا گریه کنم. زل زدم به این ژل و لی هنوز جرئت نمی کردم که آن را به « عضوم» بمالم. یک مرتبه دیگر خواندم و دیدم یارو نوشته که هیچ گونه عوارض جانبی گزارش نشده.... حالا دیگر بیشتر ترسیدم که این ژل را بمالم یا نه! پیش خودم گفتم یارو نمی گوید که عوارض جانبی ندارد، بلکه می گوید که چنین عواقبی گزارش نشده. چرا جای دور بروم خودمن، اگر این یک هسته خرمای بنده هم با مصرف این ژل آب برود ویا زخم و زیل بشود، آیا من به کسی یا جائی گزارش می کنم که دیگران گزارش بکنند؟ البته که نمی کنم. پیش خودم گفتم اصلا بعید نیست که عوارض جانبی آن قدر بدباشد که کسی جرئت نمی کند گزارش بکند. داشتم وسوسه می شدم که پماد را از روی انگشتم پاک کنم و اصلن تمامش را بریزم دور وبی خود این سرکچل را که درد نمی کند دستمال نبندم. درهمین فکر بودم که یادم آمد چقدر پول بالای این بی صاحب داده ام ودلم نیامد که پماد را حرام کنم ولی هم چنان خوف داشتم که آن را به « عضوم» بمالم. حالا اگر یک دفعه ماساژ می دادی و « عضو» آدم قد می کشید و باد می کرد باز یک چیزی. همه چیز به کنار هزینه پماد برای 8 تا 12 هفته آنهم روزی دو بارسر به فلک می زند و حتما اگربخواهم این کار را بکنم، ورشکست می شوم. باز به خودم تشر زدم که مردناحسابی، حالا وقت گیر آوردی که این همه سق سیاه می شوی! یا می خواهی « عضو»ت بزرگ و کلفت بشود و یا این که با همین هسته خرماباید سر بکنی. شتر سواری که دولادولا نمی شود. یا زنگی زنگ یا رومی روم. با این همه زل زدم به سر انگشتم و به پمادو هم چنان دودل و نگران. پیش خودم گفتم وقتی یک پمادی این همه مزایا داشته باشد، حتما کارهای دیگری هم می کند. بدون این که یک لحظه دیگر فکر بکنم، پماد سر انگشتم را مالیدم به سرم که مثل کف دستم صاف و طاس است وشروع کردم به آرامی ماساژ دادن. پیش خودم گفتم برای چند روز به جای این که پماد را بمالم به « عضوم» می مالم به سرم، شاید موی سرم درآمد. بیش و کم نیم ساعتی سرم را به آرامی ماساژ دادم و خیالم از این بابت راحت شد. هم از پماد استفاده کرده بودم و تلف نشده بود وهم این که شاید، کسی چه می داند، توانستم یک چیز تازه ای کشف کنم. درهمین فکر وخیال ها به خودم گفتم آخ لقمان، اگر این طوری بشود آن وقت می توانی خانه ات را گرو بگذاری و از بانک پول قرض بگیری و مقدار زیادی از این پماد را بخری و بعد، نه به عنوان پمادی برای کلفت و بزرگ کردن « عضو» بلکه برای درمان طاسی به مردم با قیمتی خیلی بیشتر بفروشی. ازاستفاده مالی زیادی که خواهم برد دهانم آب افتاده بود. درعین حال یاد دوست قدیمی ام خدابیامرز محمد تقی افتادم که آن وقتی که ما خیلی مو داشتیم- سالهای آخر دبیرستان ادب رو می گویم در فیروزکوه- اون طفلک داشت طاس می شد و نمی دانم کدام شیر پاک نخورده ای به او گفته بود که چاره کارش این است که سرش را با روغن مار همین طوری به آرامی ماساژ بدهد. او هم هفته ای چند روز کار وزندگی اش را ول می کرد و دنبال مار و افعی می گشت و آنها را می انداخت تو یک ماهی تابه که گذاشته بود روی یک چراغ نفتی- آخه اون موقع تو فیروزکوه برق که نبود!- این بیچاره ها هم جلز وولز می کردند و روغن پس می دادند. آن وقت محمد تقی مار یا افعی برشته شده را می انداخت دور و ماهی تابه را می گذاشت تا کمی سرد بشود و بعد با سر انگشتش با روغن مار وافعی پوسته سرش را به آرامی ماساز می داد. نشون به اون نشونی که وقتی برای سال آخر دبیرستان رفته بودیم ساری امتحان بدهیم محمد تقی خدابیامرز، سرش که هیچ مو نداشت، به کنار، حتی ابروهایش هم ریخته بود.
دیگه کارمن در آمده بود. سه چهارساعت بعد، به هر مصیبتی یک آینه ای گیر آوردم و شروع کردم سرطاسم رو ورانداز کردن و حتی دو سه بار به آن دست کشیدم، فقط چرب بود ولی هنوز از مو خبری نبود. خودم از حماقت خودم خنده ام گرفت ولی به روی خودم نیاوردم. فردا و پس فردا هم همین کار را کردم. ولی چون نمی خواستم پمادی که خریده بودم زود تمام شود، روزی دو بار به سرم پماد نزدم به خودم گفتم اگر بتواند کاری بکند همین یک دفعه کافی است. یک هفته ای روزی یک بار به سرم پماد زدم و به آرامی هم ماساژ دادم. دیدم نه خبری نیست. داشتم پشیمان می شدم که باز رفتم و خواندم و دیدم نوشته اگر می خواهید نتیجه بگیرین باید روزی دو دفعه پماد را بگذارید روی « عضو» تون. گفتم لابد این هم حکمتی داردو من هم لابد باید روزی دو دفعه به سرم پماد بزنم. روز نهم که یک روز پنجشنبه بود تصمیم گرفتم که آن روز دو دفعه به سرم پماد بزنم. یک بار صبح زود که از خواب بلند شدم به سرم پماد مالیدم و به آرامی ماساژ دادم و یک بار هم عصر که از سرکار به خانه برگشتم. بار دوم که پماد زدم بیشتر از معمول ماساژ دادم. تقریبا آخر های ماساژ بود که دیدم پوسته سرم داغ و حساس شده و همین که دستم به آن می خورد دلم می خواهد داد بزنم. پیش خودم گفتم، آخ جون حتما دارد اثر می کند. به هرجان کندنی بود چند دقیقه دیگر هم ماساژ دادم و بعد نماز عصر وشبم را خواندم و برخلاف شبهای دیگر که خیلی طول می کشید تا خوابم ببرد این دفعه خیلی سریع خوابم برد.
روزبعد طرفای ظهر از خواب بیدار شدم. با این که بیشتر از هرروز خوابیده بودم ولی حالم خوش نبود. قبل از هرچیز همین که چشمم به ساعت افتاد گفتم الحمدالله روزجمعه است والی مرا از کارم هم بیرون می کردن. به نظرم آمدکه سرم ازهمیشه سنگین تر شده. به هر زحمتی بود سرم را بلندکردم و از رختخواب آمدم بیرون. همین که چشمم افتاد به قیافه خودم درآینه از وحشت نزدیک بود سکته کنم. سرم اگرچه هم چنان طاس بود ولی هم باد کرده بود و هم سرخ شده بود مثل جگرزلیخا. به سرم دست کشیدم. آن قدر درد می کرد که نزدیک بود از زیادی درد بی هوش شوم. بی اختیار از ته دل جیغ زدم. پوسته سرم مثل بادکنک های کم باد شده بود وخیلی هم دردناک.
اولین کاری که کردم رفتم و لوله پماد را برداشتم و با غیظ و عضب انداختم توی سطل آشغال. به خودم گفتم چشمت کور می خواستی این همه پول بالاش ندهی. تازه مرد ناحسابی، یارو گفته اگر به « عضو»ت بمالی وماساژ بدهی، « عضوت» بزرگ و کلفت می شه. آخه خره واسه چی زدی به سرت! یعنی تو فرق سرت رو با « عضوت» نمی دونی. با زبرگشتم و جلوی آینه ایستادم وحیران. پوست سرانگشتم که معمولا با آن به سرم پماد می زدم هم ورآمده بود. ولی دستم زیاد درد نمی کرد و باد هم نکرده بود. به هرزحمتی بود روی یک دستمال کمی مایع ظرفشوئی ریختم و بعدبه آرامی شروع کردم به شستن پوسته سرم. فکر کردم تنها کاری که می توانم بکنم این است که تتمه پماد را از روی پوسته سرم پاک بکنم. به سرم دست کشیدم به نظرم کمی زمخت آمد . شک برم داشت نکند موی سرم دارد در می آید. چشمهایم را کمی کور کردم که بهتر ببینم. نشد. رفتم و عینکم را آوردم و خوب نگاه کردم. نه، از مو خبری نبود. به نظرم رسید که پمادهائی که به سرم مالیده بودم، انگار روی هم انباشته شده و الان هم ترک خورده بودند. با ناخنم یک تکه اش را به هرمصیبتی بود کندم. دیدم حدسم درست بود. جای شما خالی، همان جا جلوی آینه شروع کردم به آرامی ولی این بار، این پماد خشک شده را که به صورت پوسته اضافی روی سرم مانده بود با دقت وظرافت در بیاورم. وقتی پس از دوسه ساعت، از این کار خلاص شدم، سرم هم چنان درد می کرد و هم چنان هم کمی بادداشت و هم چنان هم طاس بود....
با خودم عهد کردم که دیگر به حرفهای هیچ دوستی اصلا گوش نکنم.....
« برای استفاده این ژل را به مدت 1 - 4 دقیقه قبل از انجام عمل جنسی بر روی عضو گذاشته قرار داده و به آرامی ماساژ دهید .این عمل را به مدت 8 الی 12 هفته صبح ها و شب ها برای حصول نتیجه مطلوب ( بزرگ كنندگی و كلفت كنندگی ) انجام دهید . هشدار : این دارو فقط برای مصرف خارجی است . تاكنون هیچگونه عوارض جانبی از مصرف این دارو گزارش نشده است»
آقا یا خانم محترمی که شما باشین. گفتم الحمدالله نه فقط این مشکل من حل شد بلکه خدا خودش بهتر می داند که مشکل چه تعداد آدمهای دیگر هم حل می شود. پیش خودم فکرکردم که بهتر است اول برای مدتی ازاین ژل سحرآمیز استفاده بکنم و بعد راه بیفتم به دنبال طرف. فکرکردم- یعنی به خودم گفتم- به جای « عمل جنسی» خودارضائی می کنم که هم استفاده اش را ببرم و هم این که امتحان کنم که آیا این ژل سحرآمیز کار می کند یا نه. سرتان را با جزئیات نبرم با ترس و لرز کمی از این ژل را گذاشتم سرانگشتان خودم ولی دودل بودم. خدایا خداوندا اگر این حضرات دروغ گفته باشند، من چه خاکی به سرم بریزم! یعنی نه فقط این عجایب 7 گانه اتفاق نیفتد بلکه درست به عکس اش اصلا خارشک بگیرم یا چه می دانم همه تنم کهیر بزند. نمی دانستم به حال خودم بخندم یا گریه کنم. زل زدم به این ژل و لی هنوز جرئت نمی کردم که آن را به « عضوم» بمالم. یک مرتبه دیگر خواندم و دیدم یارو نوشته که هیچ گونه عوارض جانبی گزارش نشده.... حالا دیگر بیشتر ترسیدم که این ژل را بمالم یا نه! پیش خودم گفتم یارو نمی گوید که عوارض جانبی ندارد، بلکه می گوید که چنین عواقبی گزارش نشده. چرا جای دور بروم خودمن، اگر این یک هسته خرمای بنده هم با مصرف این ژل آب برود ویا زخم و زیل بشود، آیا من به کسی یا جائی گزارش می کنم که دیگران گزارش بکنند؟ البته که نمی کنم. پیش خودم گفتم اصلا بعید نیست که عوارض جانبی آن قدر بدباشد که کسی جرئت نمی کند گزارش بکند. داشتم وسوسه می شدم که پماد را از روی انگشتم پاک کنم و اصلن تمامش را بریزم دور وبی خود این سرکچل را که درد نمی کند دستمال نبندم. درهمین فکر بودم که یادم آمد چقدر پول بالای این بی صاحب داده ام ودلم نیامد که پماد را حرام کنم ولی هم چنان خوف داشتم که آن را به « عضوم» بمالم. حالا اگر یک دفعه ماساژ می دادی و « عضو» آدم قد می کشید و باد می کرد باز یک چیزی. همه چیز به کنار هزینه پماد برای 8 تا 12 هفته آنهم روزی دو بارسر به فلک می زند و حتما اگربخواهم این کار را بکنم، ورشکست می شوم. باز به خودم تشر زدم که مردناحسابی، حالا وقت گیر آوردی که این همه سق سیاه می شوی! یا می خواهی « عضو»ت بزرگ و کلفت بشود و یا این که با همین هسته خرماباید سر بکنی. شتر سواری که دولادولا نمی شود. یا زنگی زنگ یا رومی روم. با این همه زل زدم به سر انگشتم و به پمادو هم چنان دودل و نگران. پیش خودم گفتم وقتی یک پمادی این همه مزایا داشته باشد، حتما کارهای دیگری هم می کند. بدون این که یک لحظه دیگر فکر بکنم، پماد سر انگشتم را مالیدم به سرم که مثل کف دستم صاف و طاس است وشروع کردم به آرامی ماساژ دادن. پیش خودم گفتم برای چند روز به جای این که پماد را بمالم به « عضوم» می مالم به سرم، شاید موی سرم درآمد. بیش و کم نیم ساعتی سرم را به آرامی ماساژ دادم و خیالم از این بابت راحت شد. هم از پماد استفاده کرده بودم و تلف نشده بود وهم این که شاید، کسی چه می داند، توانستم یک چیز تازه ای کشف کنم. درهمین فکر وخیال ها به خودم گفتم آخ لقمان، اگر این طوری بشود آن وقت می توانی خانه ات را گرو بگذاری و از بانک پول قرض بگیری و مقدار زیادی از این پماد را بخری و بعد، نه به عنوان پمادی برای کلفت و بزرگ کردن « عضو» بلکه برای درمان طاسی به مردم با قیمتی خیلی بیشتر بفروشی. ازاستفاده مالی زیادی که خواهم برد دهانم آب افتاده بود. درعین حال یاد دوست قدیمی ام خدابیامرز محمد تقی افتادم که آن وقتی که ما خیلی مو داشتیم- سالهای آخر دبیرستان ادب رو می گویم در فیروزکوه- اون طفلک داشت طاس می شد و نمی دانم کدام شیر پاک نخورده ای به او گفته بود که چاره کارش این است که سرش را با روغن مار همین طوری به آرامی ماساژ بدهد. او هم هفته ای چند روز کار وزندگی اش را ول می کرد و دنبال مار و افعی می گشت و آنها را می انداخت تو یک ماهی تابه که گذاشته بود روی یک چراغ نفتی- آخه اون موقع تو فیروزکوه برق که نبود!- این بیچاره ها هم جلز وولز می کردند و روغن پس می دادند. آن وقت محمد تقی مار یا افعی برشته شده را می انداخت دور و ماهی تابه را می گذاشت تا کمی سرد بشود و بعد با سر انگشتش با روغن مار وافعی پوسته سرش را به آرامی ماساز می داد. نشون به اون نشونی که وقتی برای سال آخر دبیرستان رفته بودیم ساری امتحان بدهیم محمد تقی خدابیامرز، سرش که هیچ مو نداشت، به کنار، حتی ابروهایش هم ریخته بود.
دیگه کارمن در آمده بود. سه چهارساعت بعد، به هر مصیبتی یک آینه ای گیر آوردم و شروع کردم سرطاسم رو ورانداز کردن و حتی دو سه بار به آن دست کشیدم، فقط چرب بود ولی هنوز از مو خبری نبود. خودم از حماقت خودم خنده ام گرفت ولی به روی خودم نیاوردم. فردا و پس فردا هم همین کار را کردم. ولی چون نمی خواستم پمادی که خریده بودم زود تمام شود، روزی دو بار به سرم پماد نزدم به خودم گفتم اگر بتواند کاری بکند همین یک دفعه کافی است. یک هفته ای روزی یک بار به سرم پماد زدم و به آرامی هم ماساژ دادم. دیدم نه خبری نیست. داشتم پشیمان می شدم که باز رفتم و خواندم و دیدم نوشته اگر می خواهید نتیجه بگیرین باید روزی دو دفعه پماد را بگذارید روی « عضو» تون. گفتم لابد این هم حکمتی داردو من هم لابد باید روزی دو دفعه به سرم پماد بزنم. روز نهم که یک روز پنجشنبه بود تصمیم گرفتم که آن روز دو دفعه به سرم پماد بزنم. یک بار صبح زود که از خواب بلند شدم به سرم پماد مالیدم و به آرامی ماساژ دادم و یک بار هم عصر که از سرکار به خانه برگشتم. بار دوم که پماد زدم بیشتر از معمول ماساژ دادم. تقریبا آخر های ماساژ بود که دیدم پوسته سرم داغ و حساس شده و همین که دستم به آن می خورد دلم می خواهد داد بزنم. پیش خودم گفتم، آخ جون حتما دارد اثر می کند. به هرجان کندنی بود چند دقیقه دیگر هم ماساژ دادم و بعد نماز عصر وشبم را خواندم و برخلاف شبهای دیگر که خیلی طول می کشید تا خوابم ببرد این دفعه خیلی سریع خوابم برد.
روزبعد طرفای ظهر از خواب بیدار شدم. با این که بیشتر از هرروز خوابیده بودم ولی حالم خوش نبود. قبل از هرچیز همین که چشمم به ساعت افتاد گفتم الحمدالله روزجمعه است والی مرا از کارم هم بیرون می کردن. به نظرم آمدکه سرم ازهمیشه سنگین تر شده. به هر زحمتی بود سرم را بلندکردم و از رختخواب آمدم بیرون. همین که چشمم افتاد به قیافه خودم درآینه از وحشت نزدیک بود سکته کنم. سرم اگرچه هم چنان طاس بود ولی هم باد کرده بود و هم سرخ شده بود مثل جگرزلیخا. به سرم دست کشیدم. آن قدر درد می کرد که نزدیک بود از زیادی درد بی هوش شوم. بی اختیار از ته دل جیغ زدم. پوسته سرم مثل بادکنک های کم باد شده بود وخیلی هم دردناک.
اولین کاری که کردم رفتم و لوله پماد را برداشتم و با غیظ و عضب انداختم توی سطل آشغال. به خودم گفتم چشمت کور می خواستی این همه پول بالاش ندهی. تازه مرد ناحسابی، یارو گفته اگر به « عضو»ت بمالی وماساژ بدهی، « عضوت» بزرگ و کلفت می شه. آخه خره واسه چی زدی به سرت! یعنی تو فرق سرت رو با « عضوت» نمی دونی. با زبرگشتم و جلوی آینه ایستادم وحیران. پوست سرانگشتم که معمولا با آن به سرم پماد می زدم هم ورآمده بود. ولی دستم زیاد درد نمی کرد و باد هم نکرده بود. به هرزحمتی بود روی یک دستمال کمی مایع ظرفشوئی ریختم و بعدبه آرامی شروع کردم به شستن پوسته سرم. فکر کردم تنها کاری که می توانم بکنم این است که تتمه پماد را از روی پوسته سرم پاک بکنم. به سرم دست کشیدم به نظرم کمی زمخت آمد . شک برم داشت نکند موی سرم دارد در می آید. چشمهایم را کمی کور کردم که بهتر ببینم. نشد. رفتم و عینکم را آوردم و خوب نگاه کردم. نه، از مو خبری نبود. به نظرم رسید که پمادهائی که به سرم مالیده بودم، انگار روی هم انباشته شده و الان هم ترک خورده بودند. با ناخنم یک تکه اش را به هرمصیبتی بود کندم. دیدم حدسم درست بود. جای شما خالی، همان جا جلوی آینه شروع کردم به آرامی ولی این بار، این پماد خشک شده را که به صورت پوسته اضافی روی سرم مانده بود با دقت وظرافت در بیاورم. وقتی پس از دوسه ساعت، از این کار خلاص شدم، سرم هم چنان درد می کرد و هم چنان هم کمی بادداشت و هم چنان هم طاس بود....
با خودم عهد کردم که دیگر به حرفهای هیچ دوستی اصلا گوش نکنم.....
0 Comments:
Post a Comment
<< Home